بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تجربه من در رفع مشکلات روحی * تاریخ:94/10/30
امروز به این فکر افتادم که ان شاء الله در آینده یه مطلب درباره اینکه من چگونه مشکلات روحی ام را حل میکنم؟ در وبلاگم بذارم.
در ادامه به این نکته اشاره میکنم که به نظر من وقتی کسی به هر علتی دچار ناراحتی و افسردگی میشه، باید به طریقی این فشار روحی رو کم کنه.
یکی از راه حل ها میتونه هم صحبتی با یک دوست صمیمی باشه. ما زیاد مشاهده کرده ایم که بعد از صحبت با یک دوست، میگوییم خدا را شکر که سبک شدم، خب این نشون میده که قبل از این صحبت فرد زیر فشار روحی بوده.
یکی دیگه از راه حل ها این ست که فرد در تنهایی خودش از خدا کمک بخواد و گریه کنه و حتی تو جایی که مزاحم کسی نشه، فریاد بزنه تا سبک بشه. حالا بعضی ها دنبال مقصر مشکلات شون میگردن و فریادشون رو سر اون خالی میکنن، که این روش رو چندان نمی پسندم.
بعضی های دیگه هم به طبیعت رو میارن، بعضی ها هم قدم زدن رو انتخاب میکنن و گروه آخر هم هیچ کاری نمیکنن و اجازه میدهند که گذر زمان مشکلاتشون رو حل کنه. به نظر من گروه آخر دیر بازده ترین راه رو انتخاب میکنن. اون ها برای من مثل کسی هستند که سرما خورده باشه و به سرما خوردگی اش بی محلی میکنه تا اینکه ویروس سرما خوردگی تو بدنش ضعیف بشه، اما دوباره که سرما میخوره وضعش از بار اول هم خراب تر میشه. ( بگذریم از اینکه بعضی ها راه صحیح درمان سرما خوردگی رو این میدونن که باید یه چند روز بگذره و بعد از اون شروع به معالجه کنیم. به هر حال مثالی زدیم! )
من خودم بشخصه اهل داد و فریاد نیستم بعضی وقت ها از هم صحبتی با خانواده ام استفاده کرده ام، اما چند دفعه ای رو هم به خاطر دارم که با نوشتن حالم بهتر شده ست. من در آغاز کاغذی برمیدارم و ابتدای آن بسمه تعالی مینویسم و بعد از آن موضوع و تاریخ را مشخص میکنم، در ادامه دلیل ناراحتی ام را مینویسم، و هر چیزی در دلم دارم خالی میکنم. از اتفاقات امروز، از مشکلات، از بزرگی و کرم خدا، از ربط مشکلات با خاطرات گذشته ام مینویسم، گاهی هم نتایجی از نوشته هایم بدست می آورم، که فکر اش را هم نمیکردم. نوشتن دوست صمیمی من ست. و من حرف هایم را با آن میزنم و سبک میشوم. امیدوارم این تجربه من برای شما مفید بوده باشد یا حداقل در بعضی مواقع به این روش هم اعتمادی کنید و تاثیر آن را به عینه لمس کنید.
نکته آخری که من یاد گرفته ام این ست که همیشه سعی کنید با علت ها و ریشه های یک مشکل برخورد کنید و نه با معلول های آن، برای مثال یک نفر به هنگام رانندگی از سر و صدای زیاد اتومبیل خود خسته میشود و شخصی به او توصیه میکند که میتوانی پنبه در گوش خود بگذاری تا صدایی نشوی!!! ولی به نظر شما مشکل ماشین برطرف شده ست؟
دوست دارم این داستان شیرین را هم تعریف کنم و آن اینکه شخصی در کنار رودخانه ای نشسته بود که ناگهان صدای کمک خواستن فردی را که در حال غرق شدن بود شنید، شخص به سرعت وارد رودخانه شده و آن فرد را نجات داد. بعد از مدتی فرد دومی هم درخواست کمک کرد و باز هم مرد داستان ما او را نجات میدهد، این اتفاق چندین بار تکرار شد تا اینکه بالاخره آن فرد خسته شده و دیگر نمیتوانست کسی را نجات دهد. فردی که از آن محل گذر میکرد به او گفت: تو باید به بالای رودخانه میرفتی، در آنجا یک فرد دیوانه هرکسی را که میبیند به رودخانه میاندازد، تو باید جلوی کار او را میگرفتی.
این داستان زیبا در درس تفکر سیستمی متمم به یاد من مانده بود. اگر مایل به مطالعه این درس هستید میتوانید به این آدرس مراجعه کرده و با عضو کاربر آزاد یا کابر ویژه متمم شدن از درس های این سایت استفاده کنید. متمم (محل توسعه مهارت های من)
موفق باشید.